خبر را که تلفنی از محمد گرفتم، بلافاصله رفتم سراغ علیرضا. گوشهی حال نشسته بود. رو بهرویش نشستم. دستهای رنگپریدهاش را گرفتم و خواستم با این خبر خوب خوشحالش کنم. گفتم: «سلام آقا پسرم، یه خبر خوبِ خوب! اگه گفتی؟! اگه گفتی میخوایم کجا بریم؟» علیرضا لبخند زد و سر تکان داد که یعنی نمیداند. باز هم، مثل هر وقت دیگری، حرکات سر و صورت را بر کلمهها ترجیح داد. انگار با حرف زدن میانهای نداشت. نمیفهمیدم دمغ است یا آرام. شاید هم میفهمیدم، ولی با خودم رو راست نبودم. گفتم: «خب حدس بزنه پسرِ مامان...» لبهایش از هم باز شد و خندید، کمی بالا را نگاه کرد که,علیرضا قربانی,علیرضا باقری,علیرضا افتخاری,علیرضا نوری زاده,علیرضا رضایی,علیرضا آذر,علیرضا پهلوی,علیرضا شجاع نوری,علیرضا روزگار,علیرضا دبیر ...ادامه مطلب