بیست و چهار سالگی

ساخت وبلاگ

پسرِ جوانِ بیست و چهار ساله به تازگی شده بود نخستین کارمند یک نهاد فرهنگی تازه تأسیس. چیزی نگذشت که دختر دانشجوی خوش‌ذوق هم، به خاطر ویژگی‌هایی که داشت، به واسطه‌ی یکی از اساتید انقلابی‌اش به آن مجموعه دعوت شد تا همکاری پاره‌وقت فرهنگی داشته باشد. کمی بعد، پسر جوان که حس می‌کرد ادامه‌ی زندگی‌اش با آن دختر می‌تواند خیلی بهتر باشد، با وساطت مدیر مجموعه، که روحانی شناخته‌شده و مورد اعتمادی هم بود، قدم پیش گذاشت و ازدواج کرد؛ ازدواج مبارکی که یکی از نتایج مبارکش، ولادت پسری بود که الان دارد این مطلب را می‌نویسد. wink

 

پسرِ جوانِ بیست و چهار ساله چند سالی بود که دانشجوی شهر ما شده بود. زمان‌های فراغتش را به کار پاره‌وقت در یک مؤسسه‌ی آموزش قرآن می‌گذراند. من خردسالی بیش نبودم که در کلاس‌های آن مؤسسه شرکت می‌کردم. برای رفت و آمد، خواهرم مرا همراهی می‌کرد. پسرِ جوانِ بیست و چهار ساله در همین رفت و آمدها تصمیمی گرفت. و بالاخره در همان بیست و چهار سالگی با خواهرم ازدواج کرد.

 

پسرِ جوانِ بیست و چهار ساله، در سفری که یکی از خویشانِ نسبتاً دورِ تهرانی ما به یزد داشتند و چند روزی مهمان ما بودند، توجهش به دختر جوان آن خانواده جلب شد. طولی نکشید که ما هم راهی سفر شدیم به سمت قم و تهران، و در آن سفر به بازدید خانواده‌ی تهرانی رفتیم و مهمانشان شدیم. در همین رفت و آمدها، برادرم و دختر خانواده‌ی فامیل، ویژگی‌های مشترکی را در یک‌دیگر یافتند و بالأخره برادرم بیست و چهار ساله بود که با زن‌داداشم ازدواج کرد.

 

پسرِ جوانِ بیست و چهار ساله، در یک پژوهشگاه فنی مهندسی مشغول کار شده بود. روزی دختر جوانی برای ارائه و بررسی یک طرح علمی به پژوهشگاه مراجعه کرد. مدیر پژوهشگاه دختر جوان را به واحدِ آقا بهنام معرفی کرد. بهنام پیگیری مسئله را عهده‌دار شد و ارتباطی علمی و کاری بین دو نفر شکل گرفت. من خیلی نمی‌دانم، فقط می‌دانم که مدتی بعد، رفیق قدیمی‌ام، بهنام، که بیست و چهار سال داشت، با آن خانم ازدواج کرد.

 

پسرِ جوانِ بیست و چهار ساله گاهی با خودش خیال می‌کرد که لابد بیست و چهار سالگی ویژگی خاصی دارد! می‌گفت شاید در یکی از روزهای بیست و چهار سالگی برای او هم اتفاقی غیرمنتظره بیفتد و خبری بشود. اما همین امروز، آخرین دقیقه‌های بیست و چهار سالگی را هم پشت سر گذاشت. بله؛ من، همین امروز، با بیست و چهار سالگی‌ام خداحافظی کردم... frown

 

 

+ خدا خدا می‌کنم تولدم برای خانواده و دوستان و آشنایان و دیگران، اتفاق مبارکی بوده باشد... ان‌شاءالله.

+ اگر زحمتی نیست، یک فاتحه برای پسر جوان بند اول بخوانید، با یک صلوات.

اوّل «ماه»...
ما را در سایت اوّل «ماه» دنبال می کنید

برچسب : بیست و چهار سالگی,کیک تولد بیست و چهار سالگی, نویسنده : mzolalg بازدید : 174 تاريخ : سه شنبه 30 شهريور 1395 ساعت: 18:18